تنهایی رو دوست ندارم ، اما میخواهم در قلب تو تنهای تنها باشم!

درسرزمینی که نام قبرستان هایش " بهشت " است  ، معلوم می شود که مردمانش در جهنم زندگی می کرده اند ...

کافه چی قهوه بیار تلخِ تلخ ، دروغ هایش شیرین بود آنقدر که هنوز دلم را می زند !

در شهری که خورشید را به قیمت شمعی نمی خرند ،پروانه شدن یعنی تباهی !

چه لزومی دارد که برای جزئیات زندگی گریه کنم

وقتی تمام زندگی گریه دارد...

خـــیلی از آدم هـــایـــی که دوســـت دارن با شـــما باشنــــــد ؛
از روی عـــلاقـــه به شـــمـــا نیـــســـت ،
صـــرفاً به خـــاطـــر این که چشـــم ندارند شـــما را با کـــسِ دیگـــری ببـــینـــند !
آن زمـــانـــی که مطـــمــــــئن شــــــدند تـــنـــها هســـتیـــد
تنــــــهـــا یـــتان می گـــذارنــــــد ... !!.

برای خودت  زنــدگی کن

کسی که تـو را " دوست" داشته باشد ...

با تـو " می مانـد "

برای داشتنت  " می جنـگد "

اما اگر دوستت  نداشته  باشد به هر بهانه ای می رود ...!

گـآهــے، وَقــت פֿُـداפــافــظـے اَز ڪَـسـے .

خوآستـــﮧ یـآ نـآخوآستـــﮧ میگیم : «مــُـوآظـب خودت بــآش»

مـوآظـب خودت بــآش یعنـے فِکــرَم پیــشِ توئــﮧ

مـوآظـب خودت بــآش یعنـے بَــرآم مُهمــے

مـوآظـب خودت بــآش یعنـے نِــگــرانتــم

مـوآظـب خودت بــآش یعنـے دوستـت دآرَم

مـوآظـب خودت بــآش یعنـے بـِﮧפֿُـدا مـےسپــآرَمــت

مـوآظـِبِ خودِت بــآش یَعنـے از الآטּدِلـَـم واسَـت تَنگ شُــده

مـوآظـب خودِت بــآش یَعنـے واقعاً مــُـوآظـِبِ خودِت بــآش…